? ?
? ? ?
? ? ? ?
سحر فقط صدای سکوته که تو گوشت میپیچه و هوهو میکنه.
همه که خواب باشن و تو بیدار باشی،
یه تنهایی غریبی میاد سراغت،
یه حال خاص،
یه جوری که انگار همه فکرهای فلسفی دنیا میریزه تو ذهنت و تو میگی، من کی اینقدر در جریان بودم؟
شاعر که میگه هرکه سحر ندارد، از خود خبر ندارد،
حتما اون هم دچار همین فکرها میشده.
فکرهایی که یک ابسیلونش میتونه زندگی آدم رو زیر و رو کنه.
سحرهای درپیشتون پر از فکرهای فلسفی و قشنگ.
رمضان داره میاد ? ?
بسم الله الرحمن الرحیم
سرباز وظیفه!
گفتم:چرا اینقدر به خودت فشار میاری آقا؟
گفت: بچه های مردم.
گفتم: حالا یه ذره به خودت استراحت بده!
گفت: بچه های مردم.
گفتم: آقا ماهم خانوادتیم ها.
گفت: من مخلص شما هستم ولی..
گفتم: بچه های مردم…
میخندم و میخندی و در فکرت و خنده هایت به یاد بچه های مردمی که الان با دنیایی از شبههها و دشمنان مجازی و حقیقی روبرویند, و تو به خودت قول داده ای به دادشان برسی.
راستی، کار مهمی است ,
کار بزرگی است،
رسیدن به داد بچه های مردم.
پ.ن: خبر کشته شدن طلبه چهل و پنج ساله، مقابل حوزه علمیه همدان، قلب آدم را زیر و رو میکند.
فکرش را بکن!
صبح از همسرش، بچههایش، خداحافظی کرده باشد و خانمش به بدرقهاش رفته باشد و به او گفته باشد مراقب خودت باش، دوستت دارم.
عصر خبر بیاید که او دیگر نیست، دیگر نفس نمیکشد، دیگر او را نخواهی دید، باید قیدش را بزنی، او کشته شده است.
باید زن طلبه باشی که این را مرگ ندانی، بلکه شهادت در راه خدا و صاحبالزمان بدانی،
آن را تلاش سرباز وظیفهای بدانی که همه همّ و غمش، خشنودی قلب آقایش است و در این راه،
وقت و عمر و خوشگذرانی و راحتی که نه،
جان میدهد!
آرزوی صبر برای خانواده گرامیشان را دارم.
رحمالله من یقرا الفاتحه مع الصلوات.
? کیف حیاتک؟ ?
تا به حال به کیفیت زندگیام فکر کردهام؟
من به عنوان اشرف مخلوقات، به عنوان کسی که خدا من را خلیفةالله روی زمین کرده، واقعا دارم درست زندگی میکنم؟
آیا قدر این تن و روح خدا که در من دمیده شده را میدانم؟
از کجا آمدنم که معلوم است، اما آیا به کجا رفتنم هم پیداست؟
خدایا دستم را بگیر که راهت را گم نکنم.
من نیاز به مراقبت تو دارم.
اگر رهایم کنی آن کسی میشوم که نابخردانه ظلمت نفسی کردم و هاهای کنان، در بیابان تنهایی میدوم و دستم به جایی جز در خانهات بند نیست.
مرا دریاب.
? ?
? ? ?
? ? ? ?
یه وقتها از یه چیزی با همه وجودت میترسی و نمیخوای باهاش روبرو بشی،
یا از روی ندونستن یا هرچی،
بعد اوسا کریم،
همچین میاندازتت وسط گود که نمیفهمی چی شد.
مُنتهای مراتب،
اونجاش جالب میشه که خودش، بدجور هوات رو داره.
همچین بهت نشون میده که تو میتونی و ضعیف نیستی، که دلت میخواد تا خود عرش تخته گاز بری و بگی خدا نوکرتم!
بعدش بشینی آیه« عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم، عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم » رو بخونی و بگی بازهم به خدا اعتماد نکردم و خودش نشونم داد!
پ.ن: آیه216سوره بقره
? دوسِت دارم کوثری ?
بعد از اینکه مجبور شدم از حضوری بیرون بیام و مجازی کنم، با کوثر نت بیشتر ارتباط گرفتم. قبلش اصلا کاری به کارش نداشتم. ? ( بده دارم اعتراف میکنم؟ ? )
وارد که شدم کلی سوال جلوم هوار شد. ولی نمنم کشفشون کردم.
شروع جدی من واسه پست گذاشتن تو کوثرنت، طوفانی بود. معترض رفتم تو گروه امتحانها و اینها که چرا وقت امتحان اصول کمه؟ ?
خدا رو خوش میاد اینقدر کم وقت دادین؟ ما با شوهر و بچه و کار خونه، چطوری اینهمه درس رو تو یه روز بخونیم. ? ?
پاسخش ولی لِهم کرد! گفت شما که داشتی انتخاب واحد میکردی، زمان امتحانها مشخص بود. همون موقع اعتراض میزدی! ? ?
من دیگه اینطوری بودم ?
بعدش با ربیع جان(ربیع الانام) رفیق شدم. بهم یه چیزی یاد داد که من بعدا مُردم از خنده. (به ربیع نه، به خودم میخندیدم ? ? )
گفت چرا هرکی هم مباحثهایت میکنه، تو هم هم مباحثهایش نمیکنی متقابلا؟ اینطوری میفهمم کی هستی و کی نیستی؟
بعد این وسط من یه پرانتز باز کنم. من فکر میکردم هم مباحثهای یعنی بشینی مجازی واقعا مباحثه کنی. گفتم ای بابا، کی حال داره مباحثه کنه اونم چی، هی بتایپی! ? ?
بعدها دیدم نه بابا! صرفا واسه کانکت شدن بچهها با همه.
خلاصه از اونجا بود که با مبحث پیچیده هم مباحثهای آشنا شدم. ?
خلاصه کنم.
اینجا اولش واسم یه دالون تو در تو بود که نمیشناختمش منتهی با کمک ربیع جان آروم آروم آشنا شدم. من رو با سارا بیات عزیز آشنا کرد و با حمایتهاش جرات نوشتن بهم داد.
الان نگید این چه ربطی به کوثرنت داشت؟ ربطش اینه که اگر کوثرنت نبود، من با ربیع و سارا و خیلی از بچههای دیگه آشنا نمیشدم.
کوثرنت محیطی رو رقم زده که ما کیلومترها فاصله رو برداریم و در کنار هم فعالیت فرهنگی کنیم. ? ✍
وقتی جزو قلم به دستهای زمستان اسمم رو دیدم، ذوقم واسه نوشتن چندین برابر شد. ✍ ?
? دوسِت دارم کوثری! ?