زیر بار غصه خم شدم!
? ?
? ? ?
? ? ? ?
همین الان که من در کنار خانوادهام هستم، همهی خیمهها را سوزاندهاند. گوشوارهی بچهها را از گوششان کندهاند. زنها و بچهها را در بیابان سرگردان کردهاند. الان همه اسیر شدهاند.
از الان به بعد صاحب کاروان زنی مقتدر است. مراقب بچهها و زنهاست. الان فقط اوست که گریه و زاری اهل حرم را باید سر و سامان دهد. سراغ دو طفل کوچکی را بگیرد که زیر بوتهها از ترس پنهان شدهاند. جلوی شلاق دشمن خودش را سپر بچهها کند. همه را سوار شتر کند و آخر خودش به سختی سوار شود.
اوست که لحظات سخت را پشت سر گذاشته است. اوست که جان دادن برادر را دیده، اوست که جایی را بوسیده که هیچ کس نبوسیده است. اوست که مصیبتش، برای صاحبالزمان از هر مصیبتی سختتر است. وای از آن لحظهای، که دختر مقربترین افراد عالم، اسیر شد..
? غروب و غم و غصه
غروب و دل شکسته
غروب و تنهاییها
غروب و بی پدرها
غروب و یک سه ساله
که بهانهی پدر رو
از عمه جان میگیره
دلش از دنیا سیره ?