قدمهای خاکآلود..
? ?
? ? ?
? ? ? ?
تا چشم کار میکند تاریکی است. هوا سرد است. باد میوزد و زوزه میکشد. روی خاک قدم میزند. هرقدمی که بر میدارد، اشکی میریزد. دلش خون است. حرکت میکند و در تاریکی سراغ جایی میرود. بالاخره مینشیند. دستش را روی خاک میگذارد. گریه میکند. شانههای پهنش تکان میخورند. از شدت گریه حالا بالا و پایین میشوند. مدتی میگذرد. از جایش بلند میشود. یک قدم جلوتر میرود و دوباره مینشیند. کبوتری پر میزند. کمی خاک بلند میشود. تاریکی مطلق نمیگذارد مسیرش را دنبال کند. بدون اوج گرفتن مینشیند. بازهم گریه میکند. گریهاش سوز دارد. درددلش زیاد است. برای آنجا برنامههای زیادی دارد. به آینده خوشبین است ولی دلش از دست دوستانش گرفته است. از جایش بلند میشود و دعا میکند. سر میچرخاند و به سویی خیره میشود. دوباره اشکهایش جاری میشود. نام مادرش را میبرد و گریه کنان در تاریکی دور میشود. به سمت خیمهاش میرود. بقیع گردی دیگر کافی است. صاحبالزمان عزاداریاش را انجام داد؛ در تاریکی و جایی دور از چشم همهی ما آدمها. جایی دور از چشمهای پر از گناه و نا پاک ما که خود را شیعه میدانیم و از این کلمهی چهارحرفی، یک قدم هم پشت سر امامان برنمیداریم. بقیع تاریک و بی زائر یک زائر دارد. امام غریبمان زائر آنجاست. برای جد غریبش حسن(ع) گریه میکند. خدایا قلب مهدی زهرا…. ? ?