قورباغهی آرامپز..
? ?
? ? ?
? ? ? ?
از بیرون که نگاهش میکنی با خودت میگویی چطور میتواند چنین آدمی باشد؟ او که خیلی آدم خوبی بود. چرا دارد این کارها را میکند؟ مگر به چیزهایی باور نداشت؟ مگر قبلا اعتقادش چیز دیگری نبود؟ چرا اصلا به فکر خانوادهاش نیست؟ همهی این سوالها را که از خودت پرسیدی، بعدش یاد یک آزمایش ساده میافتی که سالها پیش انجام شده است. یاد قورباغهی آرام پز میافتی!
سالها پیش، دانشمندان آزمایشی را ترتیب دادند. آب جوشی را آماده کردند و بعد قورباغهای را داخلش انداختند. به محض تماس قورباغه با آب جوش، سریع از آب بیرون پرید و خودش را نجات داد. این بار دانشمندان جور دیگر آزمایش کردند. آمدند و قورباغه را از همان اول که آب سرد بود داخلش رها کردند. قورباغه با لذت در آب برای خودش نشسته بود. کمی بعد زیر ظرف را روشن کردند و آب آهسته شروع به داغ شدن کرد. هرچه حرارتش بیشتر میشد، عکسالعمل قورباغه جالب بود. او میخواست بپرد، میخواست خودش را نجات دهد ولی انگار دست و پایش دیگر قدرت نداشتند که بپرند و او را نجات دهند. انگار دیگر به آن شرایط رضایت داده بودند.
حکایت زندگی خیلی ها همین قورباغه آرام پز است. شرایط با آنها طوری برخورد کرده که آنها هم آهسته آهسته تغییر کردهاند و دیگر روحشان کشش ندارد خودش را نجات دهد.
قورباغهی آرامپز، ابدا توجیه برای فروافتادن در منجلاب گناه و رضایت دادن به شرایط ناخوشایند زندگی نیست، بلکه فقط نشانهای برای کسانی است که میخواهند از راه نرسیده همهی زندگی یک آدم را زیر و رو کنند. این قورباغه آرام آرام پخته شده، پس آرام آرام باید کمکش کرد. برای همین است که خیلی از افراد خیرخواه ممکن است ابتدای کار ناامید شوند چون نمیدانند هر آدمی شرایطی داشته و باید با توجه به گذشته و حالش با او برخورد کرد نه ضربتی و بی برنامه!
شاید شیطان هم میدانسته چنین چیزی هست که گفته صبرم زیاد است و ذره ذره در روح مومنان ورود میکنم و از راه بدرشان میکنم. شیطان، همان حرارت آرام آرام است که زیاد میشود و باعث میشود دورمان را کوهی از گرما و سختی و مشقت بگیرد و دیگر نتوانیم تکان بخوریم، ولی او نمیداند ما خدایی داریم که میتواند با یک قطره اشک توبه، همه چیز را گلستان کند!