29 اسفند 1397
#21 انگشتهای سارا با تردید روی دکمه های تلفن مانور میداد…حالا منتظر بود مرد آن طرف گوشی به او سلام گرمی کند و باهم گفتگوی شیرینی داشته باشند.. با بوق پنجم تلفن را برداشت..بهرام با آن تن صدای بلندش و نوع حرف زدن خاصش پشت گوشی بود: -بله.. سارا به… بیشتر »
نظر دهید »
16 اسفند 1397
سلام دوستان. پیشاپیش اگر غلط املایی وجود داشت، عذرخواهی می کنم. بخاطر سرعت در نوشتن و درگیری ذهنی برای قصه، بی دقتی هایی صورت گرفته که باعث غلط املایی شدن. از اینکه منو از نظراتتون مطلع میکنید سپاسگزارم. #13 پدر به سمت اتاق سارا رفت..باید میدید چرا… بیشتر »
12 اسفند 1397
#10 ساغر متوجه اوضاع آشپزخانه شد و به سمت سارا و مادرش پاتند کرد..سارا را در آغوشگرفت و سعی کرد با آرامش جویای اوضاع پیش آمده شود..سارا گریه اش گرفته بود..حدس زدن علت گریه سارا کار سختی نبود..انتظار داشت به عنوان یک دختر بالغ و بزرگ همچین موضوع مهمی… بیشتر »