28 فروردین 1398
امروز میلاد با سعادت حضرت ? علیاکبر ? (ع) است. به یمن وجود مبارکشان، روز جوان هم نامیده شده است. جوان! واژهای که روی احوالات این روزهایم گذاشتهاند. نام دورهایست که همه میگویند اوج شکوفایی و باروری و رسیدن به اهداف و کمالات است. مینشینم و به این… بیشتر »
نظر دهید »
27 فروردین 1398
میگن تو تروریست هستی. راست میگن. آخه تو دشمن همه تفکرات ضدبشری هستی. میدونی برادرم، واسه اونها که فقط به منافع خودشون فکر میکنن، تو تروریست خطرناکی هستی! بیشتر »
25 فروردین 1398
بسماللهالرحمنالرحیم این حلقه جای من نیست! دورتادورش را حلقهای دربرگفته است. حلقه برای آن است که از آن موجود با ارزش محافظت کند. آنحلقه، محکم و قوی است. چون دژی مستحکم است. هرکسی را یارای ورود به آن نیست. باید خاص باشی، ویژه باشی تا در آن راهت دهند.… بیشتر »
22 فروردین 1398
گامهای آسمانی. دیگر کاری نیست که نکرده باشم. دری نیست که نزده باشم. دعایی نیست که نخوانده باشم. آدمی نیست که به او رو نزده باشم. هر امامزادهای که میشناختم سر زدم، اما.. حالا گوشه حرم نشستهام و دارم به مداح نگاه میکنم. دارد برای اما سجاد(ع) مداحی… بیشتر »
21 فروردین 1398
مهندسی معکوس! شب قبل از میلاد امام حسین(ع) که بخاطر وجود نازنین ایشان، روز میلادشان را روز پاسدار نامیدهاند، رئیس جمهور آمریکا سپاه را تروریست میخواند. پیشواز رفتن آن مرد مو زرد برای اینکه همه اینبار با دقت یادشان باشد که روز پاسدار کی است به کنار،… بیشتر »
16 فروردین 1398
بسماللهالرحمنالرحیم آخرین جمعه ماه رجب است. همینقدر زود روزهایمان میگذرد. انگار همین دیروز بود ذوق شب لیلهالرغائب را داشتیم. انگار همین دیروز بود که به هم حلول ماه رجب را تبریک میگفتیم و شعار این رجبیون سر میدادیم. همینقدر… بیشتر »
15 فروردین 1398
خیرش رو ببینی! مادربزرگم همیشه میگفت: -ننه خیرش رو ببینی! من همیشه معترضانه تو دلم غر میزدم و لبخندی زورکی روی لبهام میذاشتم. خیرش رو دیدم که حالا نصیبم شده دیگه. اگر شر بود که اصلا گیرم نمیاومد. درمورد هرچیز تازهای که میخریدم، هر موفقیتی که کسب… بیشتر »
12 فروردین 1398
بسم الله الرحمن الرحیم شاید بعضیمون دیروز نبودیم تا برگ سبز آری رو داخل صندوق رایگیری بندازیم و جزو ۹۹ درصدی که به جمهوری اسلامی آری گفتند باشیم، ولی، امروز هستیم و در ادامه راه کسانی که به جمهوری اسلامی آری گفتند، میتونیم با #خرید_کالای_ایرانی از… بیشتر »
11 فروردین 1398
#31 پایش که به پذیرایی رسید متوجه پدر شد که داشت میوه میخورد..مریم و مادر هم داخل آشپزخانه بودند و داشتند مقدمات شام را حاضر میکردند…سلامی کرد و وارد اتاقش شد..مریم سریع از آشپزخانه خارج شد و کنار سارا قرار گرفت.. -سلام..عزیزم..خیلی ماهی به خدا..… بیشتر »
06 فروردین 1398
#به_قلم_خودم #بهار_به_طعم_خدا #ایرانم_تسلیت دستی به سمتم دراز میشود. با صدای بلند و عجله حرف میزند. نفسنفس میزند و نیمی از لباسهایش خیس شده است. به او زل میزنم. تاکید دارد که هرچه سریعتر دستش را بگیرم و از جایم بلند شوم. مرتب و پشت سر هم… بیشتر »
06 فروردین 1398
فاطمه صداقت: شب است. آسمان صاف و زلال است، درست مثل من. ستارهها چشمک میزنند. از شبهای دیگر پرنور تر شدهاند. انگار قرار است امشب میزبان آن وجود مبارک باشیم. دل توی دلم نیست. من در خودم لیاقتی نمیبینم ولی او در من لیاقتی دیده که در هیچ انسانی نیافته… بیشتر »
04 فروردین 1398
#به_قلم_خودم #بهار_به_طعم_خدا #داستان_کوتاه #پویش_بهشت_مادری گلهای دیگر را نگاه کردم. آنها از من قدیمیتر بودند. جا افتادهتر و بزرگتر بودند. سرم را به طرف دیگر گرفتم. آن طرفم گلهای زیبایی نشسته بودند. چقدر اینجا را دوست دارم. این همه… بیشتر »
03 فروردین 1398
لحظه تحویل سال که میشود، همه وجودم به تکاپو و غلیان میافتد. انگار دو ماراتن به پایان خودش نزدیک شده و من نفسنفس زنان آخرین تلاشهایم را میکنم تا به اندازه قدرت و وُسع خودم دویده باشم. لحظات آخر، کتاب آن سال دارد بسته میشود. من میمانم و یک سالی که… بیشتر »