30 آذر 1398
? ? ? ? ? ? ? ? ? نشسته بودم و به خانوادهام فکر میکردم. به اینکه میدانم الان تک تکشان دور هم جمع هستند و خانهی پدری پر سر و صدا و شلوغ است. به اینکه مادر و خواهرم و عروسها در آشپزخانه مشغول گپ و گفت و تدارک شامند و پدرم و برادرها و داماد خانواده… بیشتر »
نظر دهید »
29 آذر 1398
? ? ? ? ? ? ? ? ? حالا بیایم مثل همهی خداحافظیهای کلیشهای بگویم که آه پاییز جان چه زود وقت رفتنت شده و من دلم برایت تنگ میشود و اینها؟ هی ناله و زاری کنم و بگویم چرا میخواهی بروی و نرو و روزهایت برایم پر از عشق و احساس بود؟ اول مهر که شد با خودم… بیشتر »
07 آذر 1398
? ? ? ? ? ? ? ? ? وقتی با او حرف میزنم پر از خنده و شادی است. دست هایش پر جنب و جوشند و اَکتهای بدنیاش عالی هستند. میگوید و میخندد. پر انرژی و بشاش است. وقتی حرف میزند صدایش پر از نشاط است. توجه جمع را به راحتی جلب میکند. خیلیها مشتاقند گردش… بیشتر »
02 آذر 1398
? ? ? ? ? ? ? ? ? و این پاییز هزاررنگ، با آن هوای دلبرانهاش، می آید و بند بند وجودت را به هیجان میآورد که تو میگویی خدایا بهتر از پاییز وجود ندارد. قدمهایت روی برگهای خاضع و فرو افتاده روی زمین، صدایش موسیقی مانایی را میماند که در سلولهای وجودت… بیشتر »