23 تیر 1398
? ? ? ? ? ? ? ? ? بروز دادن «خود» هم عالمی دارد. اینکه نترسی از قضاوت شدن. اینکه همانطور که هستی باشی. اینکه نگویی شاید فلانی، فلان فکر را بکند. جرات میخواهد خود بودن و خود ماندن. خودی که با همهی وجودت ساختهای و دوستش داری. خودی که هم خودت… بیشتر »
نظر دهید »
17 تیر 1398
? ? ? ? ? ? ? ? ? بگذار هدفها راه را برایت روشن کنند. اگر همینطور بنشینی و بگویی بعدا یک کاری میکنم، هیچ بعدی وجود نخواهد داشت. باید اول مقصدی را مشخص کرد و بعد در راهی قدم گذاشت. مقصد باید چیزی باشد که دوست داری. مقصد باید هدفی باشد که از آن لذت… بیشتر »
16 تیر 1398
#61 کلاس دو ساعتی طول کشید..سارا و مهدیس در آن دو ساعت به خوبی با هم آشنا شده بودند و فکر می کردند دوستان خوبی برای هم هستند..مهدیس هم مثل سارا خانه شان همان اطراف بود..با هم از آموزشگاه خارج شدند ..مسیر مشترکشان تا خانه را با هم هم قدم شدند.. -خب..پس… بیشتر »
15 تیر 1398
? ? ? ? ? ? ? ? ? بعضی وقتها پوست انداختن سخت است. متفاوت شدن عجیب است. زیر نگاه دیگران قوی شدن و محکم شدن غریب است. گاهی باید مقاوم باشی مثل سنگ! رو به جلو حرکت کنی مثل باد! ناامید نشوی، مثل انوار گرما بخش و ممتد خورشید، که راهشان را از لا به لای… بیشتر »
13 تیر 1398
عرض ارادت سادهترین چیزی است که میتوانم خدمت محضر گرامیتان تقدیم کنم. واژهها را که در ذهنم بالا و پایین میکنم، هرکدامشان از هرسو میگریزند. دنبال واژهای ناب میگردم تا حرفم را بزنم. انگار حس میکنم هر حرفی، هر کلمهای، هر صحبتی، لایق محضر شریفتان… بیشتر »
07 تیر 1398
کلاس فقه استدلالی نشسته بودم. عجب درس شیرینی بود. کلمه به کلمه استاد را با جان و دل به تمام وجودم هدیه میکردم. همه چیز خوب و عالی بود. جزوهام را تکمیل میکردم که صدای ممتد گریه کودکی توجهم را جلب کرد. بی توجه به حضور استاد از جایم یلند شدم و به انتهای… بیشتر »
06 تیر 1398
چرا فکر میکنیم همیشه هستند؟ چرا فکر نمیکنیم شاید یک روز از ما دور شوند؟ چرا با خیالی آسوده گاهی حتی آنها را میپیچانیم؟ چرا فکر میکنیم هر حرفشان، هر نظرشان، هر راهنماییشان دخالت و فضولی است؟ چرا همانقدر که به یهویی الان من و فلانی اهمیت میدهیم، به… بیشتر »